یه شب ک همگی تو اتاق جمع بودیم و یکی از دوستای م.ع ک دانشجوی اراک بود اومد خوابگاهمون سر بزنه ب م.ع خیلی دختر لارج و باحالی بود،شب بعد از اینکه شام خوردیم دور هم نشستیم و ماجراهای جن های خوابگاه رو براش تعریف کردیم فکر کنم اسمش سحر بود یا سمیرا بعد از کلی حرف زدن یهو م.ع گفت بچه ها سحر احضار روح بلده بیاید روح احضار کنیم
همه از تعجب چشمامون زده بود بیرون دوست داشتیم انجام بدیم اما میترسیدیم خلاصه گفتیم هرکی میترسه از اتاق بره بیرون ما بقی بمونن
سحر رفت یه برگه بزرگ آورد و حروف الفبا و اعداد رو دور تا دورش نوشت و یه مقدار چرت و پرت هم وسطاش نوشت مثل سلام،خداحافظ،زن،مرد جن،روح و........... یه سکه هم آورد و با لاک روش یه علامت گذاشت چراغ هارو خاموش کردیم و برگه رو گذاشتیم وسط و دورش جمع شدیم همه انگشت هامون رو گذاشتیم رو سکه و سحر با صدای بلند گفت:
از روح یا جن حاضر در این جمع خواهش میکنم ب ما اعلام حضور کن
ن سکه حرکت میکرد ن دستای ما همه منتظر حرکت بودیم ک یهو با یه سرعتی سکه رفت روی کلمه سلام
همه از ترس مرده بودیم
سحر:اگه میشه ب ما بگو روحی یاجن
دوباره سکه حرکت کرد و رفت ب سمت کلمه جن
سحر:اسمت چیه؟
جن:سیس
سحر:زنی یا مرد؟
جن:مرد
سحر:چند سالته؟
جن:1526
سحر:بگو الان کجای این اتاقی؟
جن:منم کنار شما ها نشستم
اینو ک گفت همه داشتیم از ترس زمین رو گاز میزدیم بخدا همش راسته اینجوری نگاه نکنید بقرآن سکه خودش تکون میخورد اصلا تابلو بود ک خودش داره حرکت میکنه
سحر ازش پرسید بگو کنار کی نشستی؟
جن:کنار ش.م
ش.م همش التماس میکرد تورو خدا بهش بگو بره اونور تو رو قرآن بهش بگو بره
سحر:بیا کنار خودم بشین
خلاصه ی چند تا سوال خصوصی راجبه خودمون ازش پرسیدم و قرار شد باهاش خداحافظی کنیم اما لامصب هرچی بهش میگفتیم خداحافظ دوباره میگفت سلام هی ما میگفتیم خداحافظ اون هی میگفت سلام این وسط م.س هم اومده بود هی میگفت:بچل د بسه خوازم درس بخونم(ینی بچه ها دیگر تمامش کنید میخواهم مطالعه بنمایم)
خلاصه ب هر زحمتی بود اونشب آقای سیس رو از اتاق بیرون کردیم و باهاش خداحافظی کردیم اما چشمتون روز بد نبینه شبش مثل اینکه با همون قیطاسه دست ب یکی کرده بودن و اومدن زدن تو سر س.ب و گازشم گرفتن
راستی یادم رفت بگم این خاطره رو ب درخواست ن.ح براتون تعریف کردم خیلی هم دوسش دارم بووووووووووووووس
راستی ن.ح نظر بزار