داستان احضار روح با تشت آب(طنز)

م.ع میگه:

میخوام داستان احضار روح با تشت آب رو براتون تعریف کنم:

یه شب دوتا از بچه های خوابگاه که اتاق 104بودن اومدن من و ن.ح و ش.م رو التماس کردن که براشون احضار روح انجام بدیم من و ن.ح هم رفتیم نقشه ریختیم و ن.ح رفت بهشون گفت م.ع یه مدل احضار روح بلده که خیلی هیجانیه و جن محترم هم هر چی میگه راسته و ما قبلا امتحان کردیم خیلی با حاله

یک ساعت بعدش با ن.ح اومدن درخواست کردن ک براشون انجام بدم رفتیم یه لگن بزرگ آب اوردیم و گذاشتیم وسط اتاق و اونایی ک از ماجرا خبر داشتن از لگن دور شدن و از اتاق بیرون رفتن من موندم و ن.ح و ش.م و م.ح و یکی دیگه ک اسمش خاطرم نیست دورتا دور لگن نشستن و به دستور بنده دستهاشون رو گذاشتن رو لگن و من و ن.ح و ش.م پا شدیم سر پا و من بلند گفتم:جعفر جنی ب کجا میروی؟ ن. ح و ش.م پاهاشون رو کوبیدن تو لگن طوری که آب به بیرون پاشیده میشد و اون بدبختا رو خیس میکرد داد میزدن: به قبرستان به قبرستان

اونا هم تا چند ثانیه اول اصلا از جاشون تکون نخوردن آخه فکر میکردن اینا جز مراسم احضار روحه و نباید بی احترامی کنن بعدشم سه نفری ظرف رو بلند کردیم و خالیش کردیم تو سرشون و کاملا خیسشون کردیم و بعد فرار کردیم و رفتیم تو افق محو شدیم الانم دارم از تو افق براتون پست میزارم


با تشکر از دوست بسیار عزیزم م.ع خیلی خیلی باحال ک همه این آتیشا از گور اون بلند میشد راستی م.ع دیگه تو افق نمون شکیب اومده اونجا ،دیگه اونجا نا امنه


احضار ارواح در خوابگاه

یه شب ک همگی تو اتاق جمع بودیم و یکی از دوستای م.ع ک دانشجوی اراک بود اومد خوابگاهمون سر بزنه ب م.ع خیلی دختر لارج و باحالی بود،شب بعد از اینکه شام خوردیم دور هم نشستیم و ماجراهای جن های خوابگاه رو براش تعریف کردیم فکر کنم اسمش سحر بود یا سمیرا بعد از کلی حرف زدن یهو م.ع گفت بچه ها سحر احضار روح بلده بیاید روح احضار کنیم

همه از تعجب چشمامون زده بود بیرون دوست داشتیم انجام بدیم اما میترسیدیم خلاصه گفتیم هرکی میترسه از اتاق بره بیرون ما بقی بمونن

سحر رفت یه برگه بزرگ آورد و حروف الفبا و اعداد رو دور تا دورش نوشت و یه مقدار چرت و پرت هم وسطاش نوشت مثل سلام،خداحافظ،زن،مرد جن،روح و........... یه سکه هم آورد و با لاک روش یه علامت گذاشت چراغ هارو خاموش کردیم و برگه رو گذاشتیم وسط و دورش جمع شدیم همه انگشت هامون رو گذاشتیم رو سکه و سحر با صدای بلند گفت:

از روح یا جن حاضر در این جمع خواهش میکنم ب ما اعلام حضور کن

ن سکه حرکت میکرد ن دستای ما همه منتظر حرکت بودیم ک یهو با یه سرعتی سکه رفت روی کلمه سلام

همه از ترس مرده بودیم

سحر:اگه میشه ب ما بگو روحی یاجن

دوباره سکه حرکت کرد و رفت ب سمت کلمه جن

سحر:اسمت چیه؟

جن:سیس

سحر:زنی یا مرد؟

جن:مرد

سحر:چند سالته؟

جن:1526

سحر:بگو الان کجای این اتاقی؟

جن:منم کنار شما ها نشستم

اینو ک گفت همه داشتیم از ترس زمین رو گاز میزدیم بخدا همش راسته اینجوری نگاه نکنید بقرآن سکه خودش تکون میخورد اصلا تابلو بود ک خودش داره حرکت میکنه

سحر ازش پرسید بگو کنار کی نشستی؟

جن:کنار ش.م

ش.م همش التماس میکرد تورو خدا بهش بگو بره اونور تو رو قرآن بهش بگو بره

سحر:بیا کنار خودم بشین

خلاصه ی چند تا سوال خصوصی راجبه خودمون ازش پرسیدم و قرار شد باهاش خداحافظی کنیم اما لامصب هرچی بهش میگفتیم خداحافظ دوباره میگفت سلام هی ما میگفتیم خداحافظ اون هی میگفت سلام این وسط م.س هم اومده بود هی میگفت:بچل د بسه خوازم درس بخونم(ینی بچه ها دیگر تمامش کنید میخواهم مطالعه بنمایم)

خلاصه ب هر زحمتی بود اونشب آقای سیس رو از اتاق بیرون کردیم و باهاش خداحافظی کردیم اما چشمتون روز بد نبینه شبش مثل اینکه با همون قیطاسه دست ب یکی کرده بودن و اومدن زدن تو سر س.ب و گازشم گرفتن

راستی یادم رفت بگم این خاطره رو ب درخواست ن.ح براتون تعریف کردم خیلی هم دوسش دارم بووووووووووووووس

راستی ن.ح نظر بزار

خاطره سلف و خرید شارژ

آقا ب همین برکت قسم اگه دروغ بگم که اگه دروغ گفتم لالم کنه

یروز یکی از بچه های خوابگاه با عجله اومد تو سلف و رفت سمت بوفه آقای آجرلو میخواست شارژ بخره هول کرده بود و بلند گفت:

سلام آقای شارژرلو یدونه آجر دو تومنی بدید!

آقای آجرلو:O_o

خودش:^_^

من و اطرافیانم ک داشتیم از خنده میز و صندلی های سلف رو گاز میزدیم

بیچاره خودش بعد از اون قضیه تو افق محو شد دیگه پیداش نکردیم

اینم ی عکس از سلف قشنگ و نازنینمون