خاطره استاد کمالیه بووووووووووووووق و افتادن همه ی بچه ها از درس زبان

ترم اول بودیم درس عمومی زبان هم جز واحد های اون ترم بود و از شانس گند ما این درس رو داده بودن به بهروز کمالی ملقب ب خرس قهوه ای آخه هم قدش بلند بود هم چاق بود هم موهای سرش کمکی فرفری بود به خدا از سر لجبازی نیست اما یه ته چهره ای از خرسای قهوه ای ب ارث برده بود خولاصه ما هم چونکه ترم اولی بودیم و زبان هم اکثرا بلد نبودیم  سر همه کلاسای زبان حاضر میشدیم هر روز هم کلید میکرد رو یکی از دخترای کلاس (آدم پییییییییییییییییییییسی بود،اقلی)اما سوژه ما خوابگاهی ها بود تا کلاسش تموم میشد میومدیم خوابگاه و همه با هم میگفتیم و میخندیدیم سر کلاس قیافش رو ی شکلی میکرد و میگفت ترررردددددددشنال تازه نامرد یه کتاب خودش نوشته بود برا اینکه کتابش فروش بره الکی گفت اون کتاب رو بخریم و اصلا هم درسش نداد

شب امتحان شب تا صبح بیدار موندیم و درس خوندیم تازه ماه رمضون هم بود همه هم روزه بودیم صبح با قیافه های 3در4 رفتیم سر جلسه و تا تونستیم نوشتیم امتحان ک تموم شد همه با هم رفتیم پیشش و ازش خواستیم کمکمون کنه اونطرف تر از ما چندتا دختر ترگل ورگل خیلی آرایش کرده بودن تازه روزه هم نبودن داشتن آدامس میجوییدن

یه نگاه ب ما کرد و یه نگاه ب اونا و بعد دوباره ب ما نگاه کرد و گفت:این چه قیافه هاییه پس چرا این شکلیید؟

ما:استاد ب خدا دیشب تا صبح بیدار بودیم الانم روزه اییم داریم از حال میریم............

استاد:ب من چه میخواستید روزه نگیرید،پس چرا آرایش نکردید؟نگاه اینا کنید چقد خوشگلن؟شمام باید مثه اینا باشید برید ک همتون افتادید

استاد حال ب هم زنی بود خیلی از بچه ها رو انداخت


مورد داشتیم

مورد داشتیم تو خوابگاه هر کی رو بگی میشناخت و روزانه با 75 درصدشون مکالمه داشت، بعد در طول روزم کاملن خوشحال و شاداب بود ...
اونوقت رو بک گراند گوشیش نوشته بود خدایا ...خیلی تنها شدم ...
ینی میخاستم از وسط به هفت قسمت مساوی تقسیمش کنم!!!

@_@


یه مورد دیگه هم تو خوابگامون داشتیم یه شب قبل امتحانش تا صبح بیدار میموند درس میخوند بعد صبح میخوابید و از امتحانش جا می موند تازه میومد ب ماها غر میزد


مورد داشتیم از نا کحا اباد اومده بود هفته اول اصلاح کرد هفته دوم زبون دراورد هفته سوم عاشق شد هفته چهارم لو رفت(پیش خانواده) هفته بعد مجبور به ترک تحصیل وخلاصه ازدواج اجباری از طرف ن.ح


یادش بخیر اونوقتا تو دانشگاه آقای پارسا برای بچه های خوابگاه کلاس آموزش اینترنت گذاشته بود اونوقت یه خنگی با کلی ناز و ادا برگشت گفت:

آقای پارساااااااااااااااا این adminکیه؟خیلی باحاله تو همه سایتا عضو شده اسمشم تو همه کامپیوترا هست...!!!!!!!!!!

پارسا:0_o

ما:*_*،^_^،._.

هیچی دیگه بنده خدا آقای پارسا تا 8ساعت فقط برای اون توضیح داد ک ادمین چیه آخرشم طرف نفهمید عاشق ادمین شده بود عشق کورش کرده بود نمی خواست باور کنه ادمین آدم نیست


مورد داشتیم رفته بود از آقای آجرلو جوراب بخره تازه اونم جوراب رنگ پای طوسی

یه مورد داشتیم تو خوابگاه خمیر دندونش تموم شده بود آب ریخته بود توش واسه استفاده بیشتر


مورد داشتیم بهش گفتم برو گوشیمو بیار............. بعد از کمی به گوشیه زنگ زده ببینه کجاس فهمیده دست خودمه جواب دادم میگه سلام گوشیت کووو؟؟؟؟؟؟

منم با ارامش جواب دادم همون حوالی تختو زیر و روشو بگرد پیدا میکنی.......
قطع کرده بعد 5 دقیقه برگشته میگه ببخشید پیدا نکردم!!!!!!!!!!!





داستان کابینت و تماشا کردن فیلم

خاطره ارسالی از طرف م.ع و ن.ح:

سلاااااااااااااااام خیلی وقت پیشا تو خوابگاه یه کابینت درب و داغون بود که با کمک آقای امیری با معرفت و دوستان هم اتاقی تصمیم گرفتیم کابینت رو به اتاقمون بیاریم و وسایل آشپزیمون رو داخلش بزاریم

آوردیمش و وسایلمون رو هم توش چیدیم اون وقتا یه سریال جالب از تلوزیون پخش میشد و گوشی س.س هم تلوزیون داشت و نسبتا هم بزرگ بود خلاصه گوشی رو میزاشتیم روی کابینت و 12 نفری رو به روش میشستیم و ب سختی فیلم می دیدیم و کلی هم می خندیدیم

یه شب برای مسخره بازی لامپای اتاق رو خاموش کردیم و بدون اینکه گوشی در کار باشه همگی زل زدیم به کابینت تو همین وقتا خانم م.ن اومد برای حضور و غیاب در اتاق رو که باز کرد دید همه تو تاریکی رو به کابینت نشستن و دارن نگاش میکنن اول ذوق زده شد فکر کرد لپ تاپ رو پیدا کرده و به مراد دلش رسیده فوری لامپ رو روشن کرد و اومد سمت کابینت و تمام کابینت رو گشت اما چیزی پیدا نکرد برگشت  به ما گفت:

داشتید به چی نگاه میکردید تو اون تاریکی؟

داشتیم فیلم میدیدیم؟

م.ن:فیلم؟با چی؟اینجا ک چیزی نیست؟

من بهش گفتم تلوزیون جادوییه فقط خودمون میتونیم ببینیمش

خانم م.ن ک داشت از تعجب شاخ در می آورد،با خودش فکر میکرد ما یا دیوانه شدیم یا واقعا لپ تاپی دی وی دی پلیری چیزی داریم خلاصه م.ن حضور غیاب کرد و رفت ما هم تا در رو بست همه از شدت خنده ولو شده بودیم کف اتاق

چند روز دیگه دقیقا همین کار رو تکرار کردیم تا خانم م.ن ا.مد داخل من فوری گفتم اااااااااااااا بچه ها استوپش کنید تا خانم ن حضور غیاب کنه بعد دوباره پلیش میکنیم..........!!! اینقد جدی گفتم که همه داشتن از خنده میترکیدن اما جلوی خانم م.ن آبرو داری کردن خانم م.ن هم همش زیر چشمی به کابینت نگاه میکرد که نکنه واقعا چیزی باشه اما بنده خدا چیزی پیدا نمیکرد ینی هیچوقت چیزی پیدا نکرد.

راستی مثلا ناشناس من و ن.ح فهمیدیم کی هستی خیلی با حالی


ممنون از این همه لطف و مهربونیتون اما هیچوقت نمیتونید بفهمید ک من کی هستم ایشالا یروز خودم رو معرفی میکنم


عکس ارسالی از آقای م.م



با تشکر از آقای م.م ب خاطر ارسال عکسای زیباشون